بنال ایدل که بلبل در گلستان بودو من قدرش ندانستم
بهاری آمد و دی رفت و من قد رش ندا نستم
دمی خوش بود ساعت چون قمر مایل به عقرب بود
فلک در خواب مستی بود و من قد رش ندا نستم
شها بی سر زد از افلا ک و یکد م ماه پنها ن شد
نگار از پرد ه بیرون شد، ولی قدرش ندانستم
بنال اید ل که دیگر صید در تیرت نمی آید
غزال آندم شکا رم بود و من قد رش ند ا نستم
شتا با ن آمد آن دلبر در این دیر خراب آبا د
من درویش در خو ا بی گران قد رش ند ا نستم
درشب تاسوعا 78 درپی ملاقات با بزرگواری
در جلو درمسجد سروده ام (درویش)