بنال ایدل که بلبل در گلستان بود ومن قدرش ندانستم
بهاری آمد و دی رفت و من قدرش ند ا نستم
دمی خوش بود ساعت چون قمر مایل در عقرب بود
فلک در خواب مستی بود و من قدرش ندا نستم
شها بی سر زد از افلاک و یکدم ماه پنهان شد
نگار ازپرده بیرون شد ولی قدرش ندا نستم
بنال ایدل که دیگر صید در تیرت نمی آید
غزال آندم شکارم بود و من قدرش ند ا نستم
شتابان آ مد آن دلبر در این دیر خراب آباد
من در ویش در خوابی گران قدرش ندا نستم