دل و یران شده ام در تب و تاب است هنوز
شمع میسوزد و پرو ا نه بخواب است هنوز
غرق دریای غمم ساقی سیمین تن من
سر این گمشده در پرده حجاب است هنوز
تشنگا نت به تمنای یکی جام شراب
اندرین میکده با چشم پر آب است هنوز
گفته بودی در این میکده باز است هنوز
تو به رند مگر کار صواب است هنوز ؟
رخ ما زرد شد از بازی این چرخ نگون
قصه عشق در این فصل کتاب است هنوز
شب قدر است بیا ای گل گلخا نه من
نامه کو تاه ولی قصه دراز است هنوز
سا قیا از من د رو یش چه خطا یی سر زد
این چنین دل نگران مست وخراب است هنوز
( درویش )
بنال ایدل که بلبل در گلستان بودو من قدرش ندانستم
بهاری آمد و دی رفت و من قد رش ندا نستم
دمی خوش بود ساعت چون قمر مایل به عقرب بود
فلک در خواب مستی بود و من قد رش ندا نستم
شها بی سر زد از افلا ک و یکد م ماه پنها ن شد
نگار از پرد ه بیرون شد، ولی قدرش ندانستم
بنال اید ل که دیگر صید در تیرت نمی آید
غزال آندم شکا رم بود و من قد رش ند ا نستم
شتا با ن آمد آن دلبر در این دیر خراب آبا د
من درویش در خو ا بی گران قد رش ند ا نستم
درشب تاسوعا 78 درپی ملاقات با بزرگواری
در جلو درمسجد سروده ام (درویش)
ایا ساقی از آن می ده که مستی بی حساب آرد
شرابی ارغوانی ده که رنج بی شما رآرد
غبار غم زرخسا رم مگر میخا نه بر گیرد
زکات می پرستان را بگو آن مرد کار آرد
بده جام می از دستم بگیر ای مهربا ن سا قی
بگو با بلبل محزون گلی از گلعز ار آرد
من بی خا نمان امشب در این بیتوته افتا د م
که شا ید میفروش ما دمی با ما کنار آید
کرم بنما بده جامی خلاصم کن از این محنت
اگر چه این می بیغش خماری در کنار آرد
(درویش)
عاشقی ؟ بسم الله ، یا علی مدد
عشق. در لغت به معنی دوستی ومحبت تام است
وعـَشَقه. گیاهی است که درباغ بن درختها می روید
وخود رابر درخت می پیچد و همچنان پیش می رود
تا درخت را فرا گیرد وچنان عرصه را بردرخت تنگ می کند
که حتی رطوبت هم به ساقه وبرگ درخت نرسد وهر آب وغذا
که از طریق آب وهوا وخاک به درخت میرسد
به تاراج می برد تاآنگاه که درخت خشک شود
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست
توخود حجاب خودی (حافظ) از میان برخیز
.
یارب من در مانده کسی جز تو ندارم
فریاد رسی داد رسی جز تو ندارم
امید من خسته و درمانده توئی تو
یا حضرت حق هم نفسی جزتو ندارم
راهم بنما تا نشوم خسته از این راه
بی منت وبخشنده کسی جز تو ندارم
صیاد قضا بسته کنون بال وپرم را
ای طالع فرخنده کسی جز تو ندارم
بگذار قدم در ره جانان بگذارم
آخر من (درویش) کسی جز تو ندارم
درویش
ساقی گل رخ ما را سروسری دگر است
در پس پرده ندانی که چه حالی دگر است
جام می گر طلبی صبر کن ای باده شکن
عهد مشکن که در این کار حسابی دگر است
ساقی ما به نظر می رسد هم آخر کار
یار شیرین لب ما را تب و تابی دگر است
ناز معشوق کشیدن به همه عمر رواست
انتظار صنم و صبر جهادی دگر است
شب قدر است ودعای سحری وقت نماز
حال درویش دراین فصل کتابی دگر است
( درویش)
الهی
اگر حساب با مایه داران است .
من درویشم .
واگر بامفلسان است .
در پیشم
